غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

یک سال شیرین گذشت

نازنین سحـــــــرم امروز بیست و نهم خردادماه، به هنگام سپیده دم، خورشید شادمانه ترین طلوعش را خواهد داشت. خورشید شاد است و منتظر تا طلوع کند و به عالم و آدم ندا دهد ندای تولّد سحــــر نازنین من را دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت آمدنی خاص و معجزه انگیز « فرشته ی زمینی، سالروز زمینی شدنت مبارک » ***       ***         ***         ***         *** &n...
31 خرداد 1395

افطاری

سحر عزیزم امسال دومین ماه مبارک رمضان هست که تو تجربه میکنی و غزل نازنینم ، چهارمین ماه مبارک رمضانی است که تو تجربه میکنی. بعضی از افطاریها خونه خودمون هستیم و سفره ی گرم و جمع چهارنفره ی ما پهن میشه. غزل جون عااااااشق سفره ی افطاریه و سحر جونم اگه بیدار باشه به سمت سفره هجوم میاره تا شیطنت کنه. یادش بخیر پارسال، سحر جونم توی کریر کنار سفره ی افطار در کنار ما بود و الان تقریبا یک ساله شده و راه میره و از خوراکیهای افطاری میخوره. نوووش جونت مامانی سحر جونم کنار سفره ی افطار پارسال و بعضی از شبهای ماه رمضون امسال مهمونی میرم، خونه ی آقاجون، با دوستای مامانی میریم پارک و گاهی مهمون برای ما میاد. امشب که ششم ما...
24 خرداد 1395

هشت دنـــــــدونی

سحر عزیزم تا پایان دوازده ماهگی، تو هشت دندان جلو داری. مامان جونم، دندونای قشنگت مبارکت باشه.   با وجود داشتن 8 تا دندون، امّا اصلا غذا نمیخوری و غذانخوردنت برای من یک دغدغه ی بزگ شده. در حال حاضر آنتی بیوتیک مصرف میکنی، شاید بخاطر آنتی بیوتیک اشتها نداری. منتظرم داروهات تموم بشه، شاید رغبتت به غذاخوردن افزایش پیدا کنه. دوستت دارم دخمل کوچیکم و با هر لقمه ای که بزاری توی دهانت، قلب من و بابایی، جــــون میگیره.   ...
20 خرداد 1395

آب خوردن

این لیوان رو عموعلی از کیش گرفته. خیلی راحت باهاش آب میخوری. لیوانو دوست داری. وقتی توی لیوان آب جوشیده ی سرد میریزم، بعد از رفع تشنگیت بازی بازی میکنی و روی فرش و سرامیک رو آب پاشی میکنی. اگر زود متوجّه بشم، تو فرار میکنی و من لیوانو  ازت میگیرم. اگر هم متوجّه نشم که کلّی واسه خودت حال میکنی.   ...
20 خرداد 1395

بیماری سخت سحـــــر جان

سحر نازنینم، ایام چهاردهم و پانزدهم خرداد ایّام تعطیلات بود. تعطیلات به مناسبت رحلت امام و قیام پانزده خرداد؛ نمیدونم 20 سال دیگه که تو بزرگ شدی، هنوز این ایّام تعطیل هست یا نه !!! بامداد چهاردهم خرداد، تو تب شدیدی کردی. بابایی بهت داروی تب بر داد. موقع ظهـــر،  به امید اینکه تبت ناشی از دندون باشه و کوتاه، عازم فیروزکوه شدیم، چند ساعتی فیروزکوه بودیم که متوجّه شدیم دوباره تب کردی و خیلی بیحالی. هوا تاریک بود امّا من اصرار کردم که برگردیم سمنان تا تورو ببریم دکتر. چون شب بود و سمنان کسی نبود که غزلو نگه داره، غزلو پیش باباجی و عزیز گذاشتیم. من و تو و بابایی به سمت سمنان حرکت کردیم، دلهره و اضطراب داشتم و با نوای زیارت ...
20 خرداد 1395

اوّلین سفر ییلاقی سحر جونم

سحـــر نازنینم دوم خرداد ماه امسال، مثل هر سال به ییلاقات نزدیک فیروزکوه به نام « بایورد» رفتیم که خیلی خوش آب و هوا و قشنگه و این اوّلین سفر ییلاقی تو بود. فضای سرسبز، چشمه ی پر از آب، هوا عالی و مطبوع و ... همه چیز برای تنفس و روحیه عالی بود. جوجه کباب و چای زغالی هم خوشیمونو دو چندان کرد. توی این سفر با عزیز و باباجی و خاله منیژه و دایی مهدی و دایی عباس و زن دایی نجمه و فاطمه جون همـــراه بودیم. غزل خیلی خیلی بازی کرد و تو هم توی بغل زن دایی نجمه خیلی هیجان زده بودی و از طبیعت لذت میبردی. با اشتها در حال خوردن جوجه کباب و نتیجه اش: 24 ساعت دل درد و تهوع این هم غزل جونم با تیپ قشنگش ...
20 خرداد 1395

روزهای مامانی و دختـــــرا

دخترای گلم غزل و سحر نازنینم اکثر روزها از صبح تااااااااااا غروب من و شما باهم توی خونه تنهایم. همیشه سعیم اینه که روز متفاوتی براتون داشته باشم. صبح که بیدار میشم، با سرعت صبحانه رو آماده میکنم و بعد تلویزیونو روشن میکنم و یه برنامه مورد علاقه از شبکه ی کودک یا از برنامه های ضبط شده رو میزارم. بعد کم کم شما وروجکا بیدار میشید. هر کدومتون که زودتر بیدار بشید، میرید آبجیتونو بیدار میکنید. بعد از صبحانه ی سه نفره که سحر سعی بر به هم ریختن سفره داره شما بازیهاتون انجام میدید و منم تند و تند کارهای آشپزخونه و ناهار کارام که تموم میشه میام پیشتون بازیهای شما اغلب با وسایل خاله بازی و آشپزخونه ای خودتونه خسته که میشید...
18 خرداد 1395